کد مطلب:93723 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:426

خلاصه ی بحث هدف آفرینش











خداوند واجب الوجود است و دارای كمال مطلق، كه: هیچ نقصانی در او تصور نمی شود تا بخواهد با خلقتش جبران نقصی كند و در حقیقت، آفرینش

[صفحه 60]

مخلوقات برای این بود، كه: جودی كند، نه سودی كند.

من نكردم خلق تا سودی كنم
بلكه تا بر بندگان جودی كنم

او فیاض است و منشاء تمام صفات حسنه، و اقیانوس مواج كمالات موجود در عالم، و اگر در ما صفتی از آن صفات یافت می شود، قطره ای از آن اقیانوس بیكران است، و هستی مخلوقات از جمله افاضات خداوندی است، كه عین كمال است، او با خلقت مخلوقات اولین مرحله ی كمال را برای خلائق ایجاد فرموده، تا سكوی پرش مراحل دیگر تكامل قرار دهند، و به نهایت مرحله ممكن كه لقاء اوست، برسند.[1].

مرحوم الهی قمشه ای این عارف و اله اشعاری در شرح خطبه متقین سروده كه در ذیل فرازها می آوریم وی در ذیل (روی ان صاحبا لامیرالمومنین یقال له همام كان رجلا عابدا فقال یا امیرالمومنین صف لی المتقین حتی كانی انظر الیهم) چنین گوید:

شنیدم عاشقی پروانه خوئی
در آئین محبت راستگوئی

رفیق خلوت آن سلطان دین را
حریف صحبت آن عشق آفرین را

یكی دلباخته پیش شه عشق
علی گنجینه سر الله عشق

بیامد نزد آن شه با دل پاك
دلی چون گل ز داغ عشق صد چاك

بیامد تا نشان ز آن یار جوید
طریق وصل آن دلدار پوید

بیامد تا شه افروزد دلش را
ز برق عشق سوزد حاصلش را

[صفحه 61]

بیامد با دلی روشن تر از ماه
كه مهرش در برابر بد رخ شاه

دلی لعل بدخشان آب از و یافت
دلی خورشید تابان تاب از او یافت

دلی همچون دل پروانه مشتاق
نه بر جان بر رخ جانانه مشتاق

بیامد تا شود مست از می عشق
هیاهوئی كند از هی هی عشق

بیامد تا سر اندازد به خاكش
فدای عشق سازد جان پاكش

همی گفت ای علی ای سر اسرار
ز سر پاكبازان پرده بردار

توئی چون در وصف خویش سفتی
و لا یرقی الی الطیر گفتی

بگو اوصاف مرغان چمن را
كه بگسستند از هم دام تن را

كه چون بر آشیان جان پریدند
كه چون در كوی جانان آرمیدند

كه چون بر وصل دلبر دل سپردند
كه چون ره در حریم شاه بردند

كه چون آن تشنه كامان آب جستند
در این تاریك شب مهتاب جستند

كه جام عشق آنان كرد لبریز
كه جز یار از همه كردند پرهیز

كه آنان را حجاب از دیده بگشاد
بروی حق دو چشم پاك بین داد

كه آنان را فرشته خوئی آموخت
چو مهر و ماه جانهاشان بیفروخت

كه آنان را، ز حیوانی رهانید
به اوج قدس انسانی رسانید

كه آنان را به كوی عشق ره داد
در خلوت سرای قدس بگشاد

كه آنان را حریف نفس دون كرد
چنین خونخوار دشمن را زبون كرد

كه آنان را چو ماه روشن روانساخت
غیر دوست دلهاشان بپرداخت

كه آنان را نشان از آن بی نشان داد
دو چشمی در فراقش خونفشان داد

كه آنان را جمال یار بنمود
هزاران پرده زان رخسار بگشود

كه آنان را ز ناپاكی و زشتی
منزه ساخت چون خوی بهشتی

كه آنان را به اوصاف كمالی
فزود آرایش نیكو خصالی

[صفحه 62]

كه آنان را محبت در دل افكند
به جان جز مهر جانان گفت مپسند


كه آنان را به دانائی ورادی[2]
به علم عشق بخشید اوستادی


كه كرد آن عندلیبان را به گلزار
نكو فكر و نكو ذكر و نكوكار


بر آنان از كه بی نیرنگ و تدبیر
نصیب پارسائی گشت تقدیر


بگو اوصاف آن پاكان كه چونند
بتن در این جهان وز دل برونند


بگو در صبح و شام و گاه و بی گاه
چه باشد كار آن یاران آگاه


بگو چون با خدا با خلق چونند
چگونه از برون چون از درونند


یكایك شرح حال نیكوان گو
بیفكن پرده خوش زین راز نیكو


توئی چون كاشف سر نهانی
بیار از عشقبازان داستانی


برون از گنج خاطر ریز گوهر
چه باشد از حدیث عشق خوشتر


سپس در ذیل (فتثاقل (ع) عن جوابه ثم قال (ع): یا همام اتق الله و احسن فان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون فلم یقنع همام بذلك القول) گوید:

گران آمد علی را كاندر آغاز
سخن گوید گشاید پرده زین راز

ز یاقوت لب آتش برفروزد
دل خامش در آن آتش بسوزد

ولیكن گفتش از دستور باری
برو نیكی كن و پرهیزكاری

كه ایزد یار هر پرهیزكار است
به نیكوكار مردان نیز یار است

چو شه بر كشتی بی لنگرش تاخت
ز موج عشق سرگردانترش ساخت

فزود از آتش عشقش به دل تاب
نشد آن تشنه از یك جام سیراب

امیر خویش را بگرفت دامن
به عجز و لابه كای دارای خرمن

[صفحه 63]

تو صاحب خرمنی من خوشه چینم
گدای كویت ای سلطان دینم

نقاب افكن جمال نازنین را
عطائی ده گدای خوشه چین را

تو ای شاهنشه خوبان خدا را
مران از درگه احسان گدا را

بزاری باز شه را داد سوگند
كه دل در آتشم تا چند تا چند

ز بس بر شاه عرض شوق بنمود
زبان شه به راز عشق بگشود

سپس در ذیل (فحمد الله سبحانه تا فقسم بینهم معایشهم) چنین می سراید:

در اول، پاك یزدان را ثناء گفت
درود حق به جان مصطفی گفت

پس آنگه قفل این گنجینه بگشاد
كه ایزد چون جهان را كرد بنیاد

نخست افروخت انوار قواهر
زد آنگه نقش اعراض و جواهر

رقم زد نقش پیدا و نهان را
مركب ساخت حرف جسم و جان را

به ذات خویش بر خلقش عطا بود
نه سودا با گدایان كرد بر سود

نه حسنش را جهان پیرایه بخشید
جهانرا آفتابش سایه بخشید

به خورشید است دایم سایه محتاج
نشان از سایه نبود در شب داج[3].

نه خار عیب امكان گلشنش را
نه ظل نقص، مهر روشنش را

جمالش بسكه ناز دلبری داشت
كی از خود یك نظر بر دیگری داشت

به عالم ذات پاكش كرد احسان
ز طاعت بی نیاز ایمن ز عصیان

چو مهر روشن است این گرچه راز است
كه خور از سایه خود[4] بی نیاز است

نه خار جبر بود، اندر به باغش
نه درد جور در صافی ایاغش[5].

[صفحه 65]


صفحه 60، 61، 62، 63، 65.








    1. بحث علت غائی و هدف آفرینش از مهمترین مباحث فلسفی است كه بوعلی سینا آن را «افضل اجزاء الحكمه» (بهترین قسمتهای فلسفه) نامیده است و طبعا بحث گسترده تر، عمیق تر و استدلالی تر را می طلبد كه متاسفانه از مستوای این نوشته خارج است و از این روی علاقمندان را به كتابهای فلسفی و به ویژه به كتاب شرح منظومه استاد شهید مطهری جلد 2 بحث غایات از صفحه 41 به بعد ارجاع می دهیم).
    2. (راد: بخشنده، جوانمرد... بمعنی حكیم و خردمند نیز گفته شده است (فرهنگ عمید).
    3. شب تاریك (فرهنگ عمید).
    4. خورشید.
    5. ایاغ: جام، پیاله.